شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست


ریزه خور خوان من عنصری و رودکی

زنده چو نفس حکیم نام من از تازگی


گشته چو مال کریم حرص من از اندکی

قالت من نیم روز، حالت من نیم شب


تیغ کشد هندوی تیر زند ناوکی

در بر این پیرزن هیچ جوان مرد نیست


خلق همه کودکند من نکنم کودکی

بلبل خردم که خورد بس کندم کرمکی


کرم قزم در هنر زان نکنم کرمکی

بوم چنان سربزرگ از همه مرغان کم است


وز همه باز است بیش با همه سر کوچکی

تا کی گوئی چو گل دارم یاقوت و زر


من چو صبا بگذرم تا تو چو گل بترکی

عذر نهم گرنه ای خوش سخن و راست بین


حنظل و آنگه خوشی؟ احوال و آنگه یکی؟

بخت کیان مانک است سعد فلک مانکی است


من ز پی فال سعد مانکیم مانکی

اینت علی رایتی قاتل هر خارجی


وینت قباد آیتی قامع هر مزدکی

جعفر صادق به قول جعفر برمک به جود


با هنر هاشمی با کرم برمکی